مرا دليست ره عافيت رها کرده

شاعر : عبيد زاکاني

وجود خود هدف ناوک بلا کردهمرا دليست ره عافيت رها کرده
ز خوي يار جفا ديده و وفا کردهز جور چرخ ستم ديده و رضا داده
به درد عشق مرا نيز مبتلي کردهبه کار خويش فرو رفته مبتلي گشته
ز دست داده و سر در سر هوي کردههر آنچه داشته از عقل و دانش و دين
گهي ز بيخبري قصد جان ما کردهگهي ز بيخردي آبروي خود برده
خيال باطل و انديشه‌ي خطا کردهبه قول و عهد بتان غره گشته وز سر جهل
ز دوستان و عزيزان خود جدا کردهعبيد را به فريبي فکنده از مسکن